همهء ما حروف الفبا رو در کلاس اول ابتدائی، یاد می گیریم و این الفبا رو،تا آخر عمر،مورد استفاده قرار میدیم و هیچ وقت نمی تونیم به مرحله ای برسیم که ادعا کنیم دیگه نیازی به اون الفبا نداریم...(حتی اگه قصد اقامت دائم در یک کشور خارجی رو داشته باشیم،مجبوریم که الفبای اون کشور رو هم یاد بگیریم و تا زمانی که در اون کشور اقامت و یا رفت و آمد داشته باشیم،از الفبای اون کشور،بی نیاز نیستیم...)
اما باید توجه کنیم که علیرغم اهمیت یادگیری الفبا در کلاس اول ابتدائی،هیچ آدم عاقلی در اون کلاس ،درجا نمی زنه و متوقف نمی شه و حتما برای یادگیری مطالب دیگر،به کلاسهای بالاتر میره و این یادگیری رو،چه به صورت رسمی و چه به صورت عمومی،تا اواخر عمر،ادامه میده؛مخصوصا در این زمانه که دامنهء علم و مخصوصا نیازمندی های انسان به علوم جدید و به روز،به مراتب بیشتر و وسیع تر از گذشته است.
مشابه این قضیه رو ما در مورد دین و دستورها و آموزه های اون داریم که به دلیل فطری بودن نیاز انسان به دین،هر انسان عاقلی نیاز داره که دین خودش رو بهتر و بیشتر بشناسه تا بتونه نیازمندی هاش رو به دین،تأمین کنه.
اگه ما رساله های عملیّهء مجتهدین بزرگوار رو به الفبای دین تشبیه کنیم،هر انسان دینداری[در صورتی که خودش مجتهد نباشه]،لازم می بینه که احکام عملی دینش رو از طریق رسالات عملیّه،به عنوان الفبای دینی اش یاد بگیره( حتی در صورتی که آن مجتهد از دنیا بره و مجتهدین بعدی،بقا بر پیروی از میّت رو جایز ندونن،لازمه که به مجتهد اعلم زنده مراجعه کنه و احکام دینی اش رو از اون مجتهد زنده دریافت کنه...)
اما هیچ مسلمان عاقل و مسئولیت پذیری،همانگونه که در کلاس اول ابتدائی،درجا نمی زنه و برای یادگیری مطالب بیشتر و به روز تر،به کلاسهای بالاتر میره،در مورد دینش هم همین طریق رو طی می کنه و علیرغم پایبندی به رسالهء عملیّه تا آخر عمر،حتما و حتما به یادگیری مطالب جدیدتر و اساسی تر دینش هم مبادرت می ورزه و در رسالهء عملیه،متوقف نمیشه.
هر چه زمان میگذره،نیاز ما به دین و طبیعتا کسب اطلاعات دینی بیشتر میشه.مخصوصا در این دوره و زمانه که هم علم پیشرفت کرده و با سرعت بیسابقه ای هم در حال گسترش هستش،نیاز دینداران به یافتن جواب سؤالاتی که با توسعهء علوم و جوامع در مورد دین به وجود میاد و مخصوصا شبهاتی که توسط دیگران به اساس ادیان وارد میشه،بیشتر احساس میشه.
شاید در نگاه اول،به نظر بیاد که این وظیفهء علماست که جواب سؤالاتی از این نوع رو پیدا کرده و در اختیار مردم قرار بدن و مردم عادی کوچه و بازار،در این مورد وظیفه ای ندارن.هرچند که این وظیفهء علماست که با توسعهء علوم،به نظریه پردازی های جدید در حوزهء مسائلی که به دین مربوط می شود بپردازند؛اما عامّه مردم هم لازم است که از یافته های جدید علما باخبر بشن.زیرا اولا هرچه قدر اطلاعات عمومی مردم بیشتر باشه،بهتر می تونن به دستورها و آموزه های دینی عمل کنند و نظر شارع مقدّس رو تأمین کنن؛ثانیا در مواجهه با شبهاتی که توسط پیروان سایر ادیان و یا افراد بی دین مطرح میشن،دچار شکّ و تردید ویرانگر و مخرّب نشن(متأسفانه این موضوع در جامعهء ما وجود داره که تا دو تا شکّ و شبهه و یا چند تا حرف ظاهرا زیبا و مردم پسند از طرف دیگران مطرح میشه،خیلی ها دچار تردید های ویرانگر در ایمان و اعتقادات شون میشن و دست از آموزه های دینی برمیدارن)
حتی در مورد احکامی که انسان از مجتهدین پیروی می کنه،هر قدر اطلاعات عمومی و نیز اطلاعات شرعی اش در مورد حکمت و هدف اون احکام بیشتر باشه،اونا رو، هم درست تر و هم با یقین بیشتری انجام میده و دچار تردید نمیشه.
همانطوری که سواد و اطلاعات عمومی یک مریض،میتونه به پزشک معالج،کمک کنه تا مریضش رو سریعتر و بهتر مداوا کنه،اطلاعات عمومی و بینش صحیح مسلمانان هم میتونه به علما کمک کنه تا در سطح جامعه بتونن آموزه های دینی رو بهتر تبلیغ و اجراء کنن.
یکی از دلایل عقب ماندگی جوامع دینی،مخصوصا جامعهء دینی ما اینه که ما به دستورهای دینی مون چندان اهمیت نمیدیم و خیلی سرسری به اونا نگاه می کنیم.نه به دنبال یادگیری هستیم و نه به دنبال به روز رسانی اطلاعات دینی مون و نه حتی سؤال کردن از علما در مورد شبهات دینی.
بر طبق نظر علمای شیعه،انسان در کشف اصول دین(توحید،عدل،نبوّت،امامت،معاد)نمیتونه از علما پیروی کنه و حتما باید به اندازهء توانائی عقلی اش،در مورد اونا مطالعه کنه و به یقین برسه.
اما در مورد احکام فروع دین(نماز،روزه،خمس،زکات،حجّ،جهاد،امر به معروف،نهی از منکر،تولّی،تبرّی)اگر انسان خودش مجتهد نباشه و توانائی به دست آوردن اون احکام رو نداشته باشه،باید از مجتهد اعلم پیروی بکنه...
متأسّفانه در جامعهء دینی مون شاهد هستیم که دقیقا برعکس اینها عمل می کنیم:همه مون شیعه شدیم،همونطوری که همهء مسیحی ها مسیحی شده اند:یعنی همونطوری که یک مسیحی در خانوادهء مسیحی به دنیا اومده و مسیحی شده؛ما هم چون در خانوادهء شیعه به دنیا اومده ایم،شیعه شده ایم. همونقدر که یک مسیحی،دینش رو برحق و درست میدونه،ماهم تشیّع خودمون رو برحق و درست می دونیم؛در حالیکه می بایستی با مطالعهء جدّی آثار علما و مقایسهء اون با ادعاهای علمای سایر ادیان و مذاهب،دین و مذهب برحق رو کشف می کردیم...
در مورد احکام هم،اونا رو دقیقا به شکلی که در دوران کودکی یاد گرفته ایم،انجام میدیم؛نه به شکلی که در رسالات عملیّه نوشته شده...
ادامه داره...